جدول جو
جدول جو

معنی نیک مرد - جستجوی لغت در جدول جو

نیک مرد
مرد خوب، مرد نیکوکار
تصویری از نیک مرد
تصویر نیک مرد
فرهنگ فارسی عمید
نیک مرد(مَ)
آدم خوب. (ناظم الاطباء). خوش ذات. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). صالح. (زمخشری). نیکمردان، ابدال. صلحاء. (یادداشت مؤلف). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود:
بدو گفت بهرام کای نیک مرد
ندارم ترا هیچ گونه بدرد.
فردوسی.
پرامید دارد دل نیک مرد
دل بدکنش هم پر از باد سرد.
فردوسی.
بپذرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد.
فردوسی.
تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا
تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود.
عنصری.
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی.
منوچهری.
سیرت داد را چو رد کردند
باچنین نیک مرد بد کردند.
سنائی.
می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مستذل ّ و شریران فارغ و محترم. (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4).
زمین را میراث دهم به نیک مردان. (کشف المحجوب).
نیک مردی کجاست خاقانی
که در او درد مردمان بینی.
خاقانی.
همه عیب اند نهان وآنهمه را
نیک مردان به هنر برگیرند.
خاقانی.
چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.
خاقانی.
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان.
نظامی.
گردن کش هفت چرخ گردان
محراب دعای نیک مردان.
نظامی.
ز پیران زاهد بسی نیک مرد
که در شب دعائی توانند کرد.
نظامی.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجادۀ نیک مردان بر آب.
سعدی.
کمال بخت خردمند نیک مرد آن است
که سر گران نکند بر قلندر اوباش.
سعدی.
هر که را جامه پارسا بینی
پارسادان و نیک مرد انگار.
سعدی.
، صاف ساده. صاف صادق. ابله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیک مرد
خوش ذات نیکو کار
تصویری از نیک مرد
تصویر نیک مرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک مهر
تصویر نیک مهر
(دخترانه)
آنکه دارای محبتی کامل و شایسته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیم گرد
تصویر نیم گرد
نیم دایره، نوعی آجر که لبۀ آن پخ و گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک رو
تصویر نیک رو
نیک رونده، خوش رو، خوش راه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
صلاح. پارسائی. تقوی. پرهیزگاری:
هم پایۀ آن سران نگردی
الا به طریق نیک مردی.
نظامی.
به نیک مردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش.
سعدی.
، گذشت. بزرگواری:
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیزدندان.
سعدی.
اگر نیک مردی نماید عسس
نیارد به شب خفتن از دزد کس.
سعدی.
، جوانمردی:
نیک مردی نه آن بود که کسی
ببرد انگبینی از مگسی.
نظامی.
، نیکوکاری. خیر. احسان. بر:
نکوئی و رحمت به جای خود است
ولی با بدان نیک مردی بد است.
سعدی.
کسی دانۀ نیک مردی نکاشت
کز او خرمن کام دل برنداشت.
سعدی.
، سادگی. خوش باوری. زودباوری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
این کلمه دو بار در انیس الطالبین بخاری آمده و در دیگر کتب جغرافیایی دیده نشده است: و به راه زیگ مرده بطرف نسف متوجه گردی. (انیس الطالبین نسخۀ کتاب خانه مرحوم دهخدا ص 19). و براه زیک مرده بطرف نسف متوجه شدم. (انیس الطالبین ایضاً ص 20)
لغت نامه دهخدا
پاک نژاد، پاک سرشت، پاک گوهر:
به برزوی شیراوژن آواز داد
که ای پهلوان زادۀنیک زاد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وفی. زنهاردار. (یادداشت مؤلف). باوفای در عهدو شرط و پیمان. (ناظم الاطباء). آنکه به عهد خود وفا کند. (فرهنگ فارسی معین). خوش قول. درست پیمان. وفادار: و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آرند. (نوروزنامه).
نیک عهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعب تر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
نیک عهدی برنیامد آشنائی برنخاست.
خاقانی.
گهی خورد می با نواهای رود
گهی داد بر نیک عهدان درود.
نظامی.
چو بیند نیک عهد و نیک نامت
ز من خواهد به آیینی تمامت.
نظامی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
ور تو پیغام خدا آری چو شهد
که بیا سوی خدا ای نیک عهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک سرانجام. نیک انجام. خوش عاقبت. عاقبت به خیر
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
نیک دل. نیک سریرت. نیکوضمیر. نیکومنش. خوش طینت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک مردی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خوش حافظه، (یادداشت مؤلف)،
ذکر خیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
اقبال. مساعدت بخت. مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف) :
نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست
نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ مَ دَ / دِ)
منسوب به یک مرد، به اندازۀ یک مرد. ازآن یک مرد:
زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ مَ)
یگانه در مردی. مرد بی عدیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کنایه از مرد ضعیف و زبون. (آنندراج) :
جهان آن کسی راست کو در نبرد
پی مرد نگذاشت بر هیچ مرد.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
که شکل آن به گردی نزدیک باشد. نزدیک به کروی. شبیه به دایره یا کره، آنچه به شکل نصف دایره باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود، (اصطلاح بنایی) آجری که یک نبش آن را چون قوسی بسایند زینت ظاهر بنا را. (یادداشت مؤلف). نوعی آجر که لبه اش پخ و گرد باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. (ناظم الاطباء). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد: این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کم روشنائی. (یادداشت مؤلف). نیم خاموش. (فرهنگ فارسی معین) :
به کردار چراغ نیم مرده
که هر ساعت فزون گرددش روغن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ مَ)
که در مردانگی به کمال نیست:
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صالح. مقابل ناپاکمرد:
تو تا برنشستی بزین نبرد
نبودی مگر یکدل وپاک مرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک مرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که در مردی تمام نیست، که نصف یک مرد به حساب می آید:
زن ارچه دلیر است و بازور دست
همان نیم مرد است هر چون که هست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیکو مرد
تصویر نیکو مرد
خوش ذات نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک مرده
تصویر یک مرده
منسوب به یکمرد آنچه کفاف یک مرد را دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک منش
تصویر نیک منش
دارای منش نیکو نیک اندیش، خوش ذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مرده
تصویر نیم مرده
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکومردی
تصویر نیکومردی
خوش ذاتی نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
مرد دلیر شجاع بی باک، کسی که سرد و گرم مجاهدت را کشیده و تلخ و شیرین ریاضات چشیده و از حظ نفس فارغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک مرد
تصویر پاک مرد
مرد پاک صالح مقابل ناپاکمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو مرد
تصویر دیو مرد
مرد بد درون مرد پلید شیطان منش، مرد بیابانی وحشی، غول نسناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک مردی
تصویر نیک مردی
خوش ذاتی نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک عهد
تصویر نیک عهد
آنکه بعهد خود وفا کند
فرهنگ لغت هوشیار
جوجه ای که قبل از بیرون آمدن از تخم بمیرد
فرهنگ گویش مازندرانی